گمشـــــــــــــــده
گمشـــــــــــــــده

گمشـــــــــــــــده

خسته ام

دیگر حتی سراب خوشی را نمیبینم!

دیگر حتی از نزدیک اشیانه را نمیشناسم!

زندگی برایم یکنواخت شده و روح زندگی در حادثه تلخ مرگ شوق نابود شده است!

تنهایی و بی کسی وجودم را افسرده کرده است و ب من نای ادامه زندگی نمیدهد!

دیگر تا کی باید تحمل کنم ک قاصدک خوش خبر سالهای دور باز پر پریدن بگیرد!

اخر تا کی باید در خانه تنها ماند و منتظر بازگشت یار شد!

اما افسوس ک همین انتظار هم ب سر نمی اید!

روح نشاط زیر انبوه تلاطم زندگی دفن شده پشتم شکست از خوشی بی نشان!

کاش کسی درکم میکرد و روح خسته ام را شاد!

کاش کسی برای تنهایی ام گریه و بر روح ازرده ام کاری میکرد مرا از خانه نشینی و تنهایی نجات میداد و درکم میکرد!

افسوس که ن یار چنین است و ن دنیا...! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد